#دختری_که_من_باشم_پارت_149


سرمو بردم عقب اشکای تو چشممو پاک کردم و گفتم:م*ش*ر*و*باتم بریز دور!

زل زد تو چشمامو با مهربونی گفت:دیگه؟!

چه مهربون شده بود؟! دلم داشت ضعف میرفت هر لحظه ممکنه بود بپرم ب*غ*لش برای همین چنگ زدم به مبل! چشمامو ریز گردم و گفتم:حالا همینا رو انجام بده!

دستمو گرفت و گفت:پاشو؟

همراهش بلند شدم و گفتم:کجا؟

بدون هیچ حرفی منو کشید اون سمت سالن پشت مبلای سلطنتیش یه قفسه بود درشو باز کرد حدود 10-15 تا شیشه اونجا چیده بود!

همشو اورد بیرون و گفت:این کل محموله منه!

یه نگاه به شیشه ها کردم و گفتم:ماشالا! با همینا دیگه میخوای نخوری؟!

نیشخندی زد و گفت:بیا یه کار باحال بکنیم!

ابروهامو دادم بالا و گفتم:لابد همشونو بخوریم که تموم شه!

با شیطنت نگاهم کرد و گفت:که لابد بازم باهم دعوا کنیم و لب بالاییتم کبود شه!

لبمو گاز گرفتم یعنی فهمیده بود خالی بستم؟!دستمو کشیدم زیر لبم .

لبخند کجی زد و گفت:برشون دار و دنبالم بیا!

هر چندتاشو میتونست تو ب*غ*ل گرفت بقیه رو هم من برداشتم و راه افتادم دنبالش رفت سمت حمام! دوباره اتفاقات دیشب به ذهنم هجوم اورد ! به خودم گفتم:این بار هوشیاره بلایی سرت نمیاره!

پشت سرش وارد حمام شدم رفت سراغ دستشویی فرنگی و درشو باز کرد!تکیه دادم به در که ببینم میخواد چی کار کنه! شیشه ها رو گذاشت زمین و شروع کرد به باز کردن دراشون!

با کنجکاوی گفتم چی کار میکنی؟

یکی از شیشه ها رو گرفت بالا و گفت:میخوایم مسابقه بدیم!

من:یعنی چی؟

اومد شیشه ها رو ازم گرفت و گفت:هر کی شیشه بیشتری خالی کرد برندس!

یه طرف لپمو باد گردم و نگاهش کردم واقعا میخواست بریزتشون دور؟اونم به خاطر من؟سرموتکون دادم و با خودم گفتم:خب احمق اگه اینقد داشته بازم میتونه گیر بیاره!

نفسمو دادم بیرون بیخیال خودمو و اون آوای منفی باف درونم شدم و گفتم:قبوله!

بعد هر دو با هم شروع کردیم به خالی کردن شیشه ها!





اخرین شیشه رو از دستم قاپید و گفت:من بردم!

در حالی که سرفه میکردم گفتم:تو جر زدی!

دهنشو کج کرد و گفت:کی گفت جر زدن مجاز نیست!

زبونمو واسش در اوردم و گفتم:خب اصلا بردی که بردی!

لپمو کشید و گفت:بریم ناهار؟!

شونه هاموانداختم بالا!


romangram.com | @romangram_com