#دختری_که_من_باشم_پارت_145
لبخندي زدم و گفتم:هر اتفاقي كه افتاده معذرت ميخوام.
لبخند زد.
خوابوندمش سر جاشو گفتم:هنوز تب داري بگير بخواب تا من برگردم خب?
سرشو تكون داد و پتو رو كشيد روي خودش. من هم رفتم بيرون!
قرصا و داروهاشو خريدم و برگشتم.
يه راست رفتم تو اتاق داشت اطرافشو نگاه ميكرد با ديدن من لبخند زد!نشستم كنارش و پلاستيك قرصا رو گذاشتم كنارش و گفتم بهتري?
سرشو تكون داد همون موقع بي هوا عطسه كرد.
خنديدم و گفتم:به به تازه شروع شد.
اهي كشيد و گفت:من بدمريض ميشم خدا به دادم برسه.
من:مريضيت تقصير من بوده پس پرستارتم خودمم.
لبخند تلخي زد و گفت:عادت ندارم. وقتي مريض ميشم تو تخت استراحت كنم.
من:خب عادتت ميدم.
با نگراني زل زد بهمو گفت:نميخوام عادت كنم.
در حالي كه با حالت عصبي با دستاش بازي ميكرد گفت:وقتي از اينجا برم بازم تنها ميشم نبايد خودمو بدعادت كنم چون بعدا بهم سخت ميگذره!
بره?يعني اون به رفتن از پيش من فكر ميكرد؟يه دفعه از دهنم پريد :تو قرار نيست از اينجا بري!
با تعجب نگاه كرد.
لبمو گزيدم و گفتم:يعني اون قرض خيلي زياده حالا حالاها اينجايي.
لبخند محوي زد و گفت:ولي بالاخره كه ميرم.
تو دلم گفتم عمرا اگه بذارم ولي در ظاهر اخم كردم و گفتم:يعني اينجا خيلي بهت بد ميگذره كه اينقد به رفتن فكر ميكني?
_:نه نه منظورم این نبود اتفاقا اینجا تنها جاییه که بهم خوش میگذره ولی خب بالاخره که باید برم!
لبخند زدم . وقتی اینجوری اعتراف میکرد دلم میخواست لپاشو بگیرم تا جایی که میشه بکشمشون .گفتم:بیا یه کاری کنیم!
نگاهم کرد.
گفتم:فعلا به رفتن از اینجا فکر نکنیم و فکر خوب شدن تو باشیم! هوم؟
سرشو تکون داد و گفت :باشه!
بعد دوباره عطسه کرد.بعد گفت:با گلسا چی کار میکنی؟
سرمو تکون دادم و گفتم:نمیدونم!حالا که فهمیدم همشون با همن باید یه فکر اساسی واسشون بکنم!خیلی پیچیده شده فکر نمیکردم گلسا و دختر خالم با هم برام نقشه کشیدن!
خندید و گفت:اینا با هم دست به یکی کرده باشن اونوقت چطوری میخوان تورو بین خودشون تقسیم کنن؟!
ابروهامو دادم بالا و گفتم:دستشون به من نمیرسه!
romangram.com | @romangram_com