#دختری_که_من_باشم_پارت_136

مهران زد به بازومو گفت: ميخواي بر*ق*صيم؟

من:ميشه نريم؟

_:چرا؟

شونه هامو بالا انداختم و گفتم: همينجوري!

يه ذره نگاهم كرد و گفت:تو از ظهر يه جوري شدي!چيزي شده؟اگه كه مشكلي داري بهم بگو!

من:نه چيزي نيست!

_:اگه راست ميگي پاشو بريم بر*ق*صيم!

پوفي كردم و از جام بلند شدم مهران لبخندي زد و دستمو گرفت و كشيد وسط جمعيت در حال ر*ق*ص.





خودش دستامو گذاشت رو شونش و دستشو حلقه كرد دور كمرم!

يه نگاه به دختر و پسرايي كردم گ كه دورو برمون بودن !هر كسي سرش به كار خودش گرم بود .

مهران سرشو اورد پايين و گفت:حسابي حرص گلسا رو در اورديما!

من:كو?

_:پشت سرته!

خواستم برگردم كه مهران گفت:برنگرد !

من:چرا؟ميخوام ببينمش.

لبخندي زد و گفت:اين كار درست نيست.

پوفي كردم و گفتم: اي بابا!

مهران با خنده گفت : الان ميچرخيم نگاهش كن!

من :باشه!

تاب خورديم جاي منو مهران عوض شد.قدم به شونش نميرسيد كه از اونجا نگاه كنم سرمو بردم سمت بازوش و سرمو كج كردم و از گوشه بازوي مهران گلسا رو ديدم كه با خشم به ما خيره شده بود.همون طور كه ريز ريز ميخنديدم يه دفعه مهران گفت:اين اينجا چي كار ميكنه?

سرمو گرفتم بالا و گفتم:كي?

ديدم كه اخماش تو هم رفته و به رو به رو خيره شده!

بيخيال درست و نادرستيش شدم سرمو برگردوندم و مسير نگاه مهرانو دنبال كردم و رسيدم به دختر و پسري كه تو ب*غ*ل هم داشتند مير*ق*صيدن البته ر*ق*ص كه چه عرض كنم .دختره با تمام وجود خودشو به پسره چسبونده بود پسره هم يه دستش تو يقه دختره بود و يه دستشم دور كمرش حلقه كرده بود!همين كه يه كم جا به جا شدن ديدم كه پسره كسي نيست به جز امير.

مهران خواست بره سمتش كه من مانع شدم.

مهران با حرص گفت: منتظر بودم يه جايي گيرش بيارم ولي فكر نميكردم اينجا پيداش كنم.

من:اينجا كه جاش نيست!

مهران خنده عصبي كرد و گفت:اره شب حسابشو ميرسم!

بعد منو فشار داد تو ب*غ*لش.

اروم گفتم:چي كار ميكني؟

romangram.com | @romangram_com