#دختری_که_من_باشم_پارت_118

لبخندی زدم و گفتم:نترس من هواتو دارم

_:اخه این کارا چیه؟چرا رک و رو راست باهاشون حرف نمیزنی؟

من:فکر میکنی اونوقت راستشو بهم میگه؟

_:خب نه!

من:با این حال من مجبورت نمیکنم. اگه فکر میکنی نمیتونی!

سرشو تکون داد و گفت:میتونم!

لبخند زدم گفت:تو مواظب من باش منم کمکت میکنم!

دستمو بردم جلو و گفتم:قبوله!

دستمو گرفت و گفت:منم قبول!





از جاش بلند شد و گفت:ببینم نمیخوای به مهمونت صبحونه بدی؟

من:خونه خودته!

دست به سینه ایستاد و گفت:یعنی خودم باید کار کنم دیگه؟

با خنده از جام بلند شدم و گفتم:نه بیا بریم بهت صبحونه بدم مهمون!

با هم رفتیم سمت اشپز خونه.

همون طور که پشت سرم می اومد گفت:حالا چی بهش میگی؟

من:به کی؟

از اپن اویزون شد و گفت:به امیر دیگه!

شیرو از تو یخچال بیرون اوردم و گفتم:اول باید ببینم واسه چی اومده تو خونه؟!

نون و پنیر رو هم گذاشتم رو میز. آوا اومد نشست پشت میز و گفت:دلم میخواست بکشمش!

دوتا لیوان گذاشتم سر میز و نشستم و گفتم:مطمئن باش اگه من اینجا بودم مرده بود!

خندید و گفت:تو اگه بودی که نمی اومد تو خونه!

شونه هامو انداختم بالا گفت:راستی میتونی بگی بیان شیشه بالا رو درست کنن؟

من:اره میگم برات حفاظ هم بذارن!

_:ایول دستت درد نکنه!

لبخند زدم .

بعد از صبحونه زنگ زدم به امیر ولی جوابمو نداد میدونستم جواب نمیده چه جوابی داشت که بهم بده!؟با این کارش همه چیزو به نفع من تموم کرده بود!

زنگ زدم شیشه بر اومد و شیشه در رو عوض کرد بعد هم رفتم دنبال حفاظ برای در و پنجره ها!داشتم برمیگشتم خونه که امیر خودش زنگ زد! ماشینو پارک کردم گوشه خیابون و جواب دادم قبل از این که فرصت بدم چیزی بگه گفتم:نمیدونستم دزدم شدی!

_:سلام عرض شد اقا!

من:هه!

romangram.com | @romangram_com