#دختر شیطون_پارت_3

اگه لج نمیکردم که آبروشو می ببرم همه چیز خوب میشد .
سرمو محکم تکون دادم تا ازین همه فکر و خیال خلاص بشم .
یه بار حرفامو با خودم مرور کردم . ببین نفس !
تو کار بدی نمیکنی . مجبوری میفهمی؟ اینجوری شاید بابات ازت ناراحت و عصبی بشه ولی خوب دخترشی نمیکشتت که !
آروم باش. اروم باش .
خدا میدونست چجوری میخوام بهمش بزنم .اصلا جرعتشو دارم ؟ فقط میدونستم به هیچ وجه .
من نفس رادمهر حاضر به ازدواج
با سامان نمیشم!
هیچ وقت ....
همه چی داشت اماده میشد واسه عقد . استرسم خیلی داشتم .
کاش زود تر تمومش میکردم .
کم کم داشتم پشیمون میشدم .
اونا منو نمیبخشن !!!
بهتر البته میخوام نبخشن نامردا
اگه نتونم فرار کنم ؟
اصلا فرارم کردم میخوام کجا برم ؟؟
یه چیزی تو دلم گفت اواره خیابون
بشی بهتر از بدبختیته !
یهو همه ی حرفای سامان از جلو چشام رد شد !
- تو اول و اخرش مال خودمی تلاش نکن کوچولو . هیچ وقت نمیتونی زیرش بزنی .
من هرچی خواستم به دست اوردم تو که کوچولوشی و چیزی نیستی !
صدای خندش . تو مغزم اکو میشد . عوضی. ازش متنفر بودم. متنفر .
شده خودمو بکشمم باید برم . نمیزارم به خواستش برسه .
کم کم همه داشتن جمع میشدن . وقتش بود .... . اروم درگوش سامان زمزمه کردم
-الان برمیگردم .
اونم بس که پی هیز بازیش بود اصلا نفهمید چی گفتم فقط سرشو تکون داد . با بیزاری نگاش کردم .
فقط یه حیوون بود .
همین ! مرتیکه ى بزغاله .
اروم رفتم پشت باغ . ایول ! در پشتی باز بود . خلوتم بود .کیفی که از اول گذاشته بودم با کمک خدمه رو برداشتمو گذاشتم کولم !
هه . فک کن . عروس با کوله پشتی . چشمامو بستمو نفس عمیق کشیدم . از هیجان داشتم میترکیدم . ولی باید میرفتم . باید !!
اومدم از در پشتی برم که یهو صدایی سرجام میخکوبم کرد ! کیفمو پشتم قایم کردم.
-مشکلی پیش اومده خانوم ؟؟؟
دامن بلندمو تو دستم فشار دادمو اروم برگشتم . لعنتی ! یکی از محافظای گنده ی سامان بود . پس بپا گذاشته بود ؟

@romangram_com