#دختر شیطون_پارت_24
هر کی نزدیکمون بود داشت با تاسف نگام میکرد .
خو چیکار کنم خندم گرفت!
- بیا برو خریدا رو بزار تو ماشین تا گم نشدی توشون !
با حرص نگام کرد .
- خسته نشی یه وقت . تازه منو دیدی ؟
صورتمو مظلوم کردم که خندید .
-- خو حالا چشاتو اونجوری نکن میخورمتاااا.
چشمکی زدمو گفتم: برو دیگه . زودم بیا.
باشه ای گفت و رفت
منم انگار نه انگار همین الان داشتم بازارو میزاشتم رو سرم خیلی اروم و مظلوم شروع کردم به نگاه کردن ویترینا .
یه قسمت پاساژ رسیده بودم که چند تا مغازه خالی بودن که هنوز راه نیفتاده بودنو اون قسمتم خیلی تاریک بود ..
اخه پاساژ نوساز بود .
اومدم برگردم دور شم که یهو یکی دستمو کشی سمت همون قسمت تاریک !
اونقدر زورش زیاد بود و سریع این اتفاق افتاد که اصلا نفهمیدم چی شد !!
حتی وقت نشد جیغ بزنم .
خیلی ترسیده بودمو همش لگد میپروندمو تقلا میکردم . کلا رفته بودم تو شوک . منو چسبونده بود به خودشو میکشوندم تاریک ترین قسمت پاساژ . هر چی میرفت جلو راه تاریک تر میشد ,داشتم سکته میکردم ولی زور من کجا و قدرت اون کجا ؟
جیغام به خاطر دستش که جلو دهنم بود خفه و خیلی یواش بود . داشتم تقلا میکردم که یهو ل*ب*شو چسبوند به گوشم ، صداش عین ناقوس مرگ بود ....
-- کجا آهوی گریز پای من ؟. نگفتی میری من بدون تو میمیرم,نمیتونم؟ ؟هووووم ؟؟
انگار زمان برای یه لحظه ایستاد ..... ناخوداگاه یه قطره اشک از گوشه چشمام چکید ....صدای ارسام و خودم تو مغزم اکو شد...(نفس جایی نمیاد !!)
(اونوقت چرا ؟؟ ....)
وای خدا همه چیز تموم شد ...
خریت کردم ....
اروم دستشو روی شکمم و پهلوم میکشید که باعث میشد از ترس تنم یخ کنه و عرق سردی روی کمرم بشینه ...
وای خدا ..صدامو میشنوی ؟؟ ...غلط کردم
. فقط کمکم کن !
دوباره همینجور که حرکت دستش داشت بالا تر میومد صدای لعنتیش تنم و لرزوند
-- چرا دیگه جیغ نمیزنی عشقم ؟
دیدی گفتم هرچی بیشتر تقلا کنی بیشتر تو اغوشم محو میشی؟،حالا به حرفم رسیدی ؟؟
دلم میخواست دستشو برمیداشت تا هرچی لایقشه بارش کنم ولی کلا بدنم از ترس قفل شده بود .. اینم یکی از نقطه ضعفایی بود که ازشون متنفر بودم ..
ترس بیش از حد !!
وقتی دید هیچ حرکتی نمیکنم فقط اشکمو حس میکنه تویه حرکت سریع اونقدر محکم کوبیدم به شیشه ی یکی از مغازه ها که احساس کردم نفسم قطع شد ...شیشه نشکست خیلی بود!
جوری با بدنش به شیشه قفلم کرد که تکونم نمیتونستم بخورم. حتی نفسمم به زور در میومد . حالم خیلی بد بود .
قدش بلند تر از من بود واسه همین اروم سرمو گرفتم بالا و با چشای اشکیم زل زدم تو چشاش . به قول عسل اینجور موقع ها شبیه گربه میشدم ..واسه همین نگاش کردم. شاید دلش رحم اومد ...
@romangram_com