#دختر_ماه_پارت_66


_ای وای چه بد ...من فک کردم شما ها نمیخورین فقط برا خودم پختم ..

سامیار:ینی چی.. ما غذا میخوایم

_برین زنگ بزنین یه چیزی بیارن براتون دیگه

پری:سوین اذیت نکن دیگه همه باهم از غذای تو میخوریم ..

_عمرا من غذای دهنی نمیتونم بخورم

پری:باشه نخور

بعدشم بشقابه منو برداشت گذاشت وسط میز و مثل گشنه های سومالی بهش حمله کردن...نخورده ها

اگه واقعا غذا نبود که الان حالتون رو اساسی میگرفتم ..... اونا کامل که غذا رو خوردن (البته ناگفته نماند کم مونده بود بشقابم بخورن..)با لبخند های ملیح از آشپزخونه بیرون رفتن..

منم باز یه لبخند شیطانی زدم و رفتم یه دیس بزرگ پر برنج و خورشت واسه خودم آماده کردم و از اشپزخونه زدم بیرون...





اون خنگولا خوشحال از اینکه نذاشته بودن من غذا بخورم داشتن باهم حرف میزدن و میخندیدن..

منم خیلی شیک و مجلسی رفتم مبل کنار پری نشستم و سینی غذا رو گذاشتم رو پام مشغول خوردن شدم...قیافه اینا واقعا دیدنی بود همه دهن ها یه متر باز و چشما قد گردو گشاد شده بود....کامل غذامو خوردم...واقعا داشتم میترکیدیم ولی نمیشد نخورم دیگه...

نوشیدنیمو که خوردم برگشتم سمت اونا و گفتم ببندین مگس میره توش...

romangram.com | @romangram_com