#دختر_ماه_پارت_50
بعد از انجام کارا به همراه لیا به سمت کتابخونه راه افتادیم..
_اومم میگم لیا اینجا شما کتاب هایی از افسانه های قدیمی دارین؟؟
لیا:اره داریم ولی افراد خیلی کمی هستن که سراغ اون کتابا رو بگیرن بخاطر همین همه رو به یه اتاق زیر زمین انتقال دادیم..
دلم میخواس یخورده راجب افسانه ها بدونم شاید به دردم بخورن....
_میشه من برم از اون کتابا استفاده کنم..اخه به اینجور موضوع ها خیلی علاقه دارم
لیا:اره میشه...فقط اونجا تنها بری نمیترسی؟؟اخه یکم زیرزمین اینجا ترسناکه...
_عیبی نداره نمیترسم..
لیا:باشه راهنماییت میکنم تا راه پله ها
_خیلی ممنون
لیا راه رفتن به زیر زمین رو بهم نشون داد و خودش برگشت سرکارش...
به راه پله تاریک و مخوف زیر زمین نگاهی انداختم..
دلیلشو نمیدونستم ولی نمیترسیدم یه حسی بهم میگفت اون کتابایی که پایین هستن خیلی جذابن و به دردبخور...
romangram.com | @romangram_com