#دختر_ماه_پارت_17


برگشتم به ساشا نگاه کردم تااونم حرفشو بزنه ولی انگار اون مثل اینا سخنرانی ای نداشت که بکنه..

یه چشم غره به چهار تاشون انداختم و گفتم

_فک نکنم آشنا شدن با محیطی که دارم درس میخونم دور از ادب باشه ....این که شما بدون نظر خواستن ازتون میاین اینجا و سخنرانی میکنین دور از ادبه ...

بعدشم بدون توجه به اونا که با اخم بهم زل زده بودن دست پری و آرمان رو کشیدم و از اونجا دور شدیم.....

__________________________________

رسیدیم خونه وتوو راه پله ها با ارمان قرار گذاشتیم که شب بریم هم یه گشتی تو شهر بزنیم هم اینکه شام بیرون بخوریم...

وارد خونه که شدم بدون توجه به پری رفتم توو اتاق و دراز کشیدم...از پری ناراحت بودم ،لجبازیه مزخرف پری باعث شد اونا هرچی دلشون میخواد به من بگن

هی خدا ....دلم تنگ شده برا مامانم و فرهان....

واییییی خاک تو سر بی مخم ...من ازوقتی رسیدم اصلا زنگ نزدم بهشون حتما الان خیلی نگران شدن..‌‌

دست از فکر و خیال کشیدم و به سمت تلفن دوییدم....



بعد از صحبت کردن با مامان و فرهان و معذرت خواهی کردن ازشون بابت دیر زنگ زدنم تلفن رو قطع کردم و رفتم توو آشپزخونه....چای ساز رو به برق زدم و منتظر شدم آب جوش بیاد...همون موقع پری اومد توو آشپزخونه و از پشت بغلم کرد و گفت

+سوین جونم با من قهری؟؟

جوابشو ندادم

romangram.com | @romangram_com