#دختر_ماه_پارت_15




رسیدیم دانشگاه و سمت دفتر مدیر دانشگاه رفتیم و خودمونو معرفی کردیم ...اونم بعداز خوش آمد گویی و اینجور تشریفات،برنامه کلاس هامون رو بهمون داد...تشکر کردیم و اومدیم بیرون...انگار امروز یه کلاس داشتیم فقط پس رفتیم سمت کلاس ....وارد کلاس که شدیم همه با کنجکاوی بهمون نگاه میکردن ماهم درکمال آرامش و بدون هول شدن رفتیم سه تا صندلی ردیف دوم نشستیم

بعد 5مین استاد اومد و شروع کرد اسامی رو خوندن ....مت اسمال وود ،کاترین سالتزمن،....ساشا نیازی،سامیار نیازی،آرزو سهرابی،دیاکو خدایی(چیییی😳اینا ایرانین ...واییییی چن تا هموطن همکلاسیمونن بیا وسط)

ماهم خودمونو معرفی کردیم و استاد شروع کرد درس دادن....برگشتم به اون هموطن های گرامی نگاه کردم ...اوه چقده اینا نازن همشون وای ننه من غشششش

خیلی خوشگل بودن ناکِس ها ولی خیلی اخمو و خشک به نظر میرسیدن انگار که طلب از کسی دارن(خخخخ چقد چرت میگما من)...



ساشا چشمای آبی،ابرو های پهن کشیده،بینی متناسب با صورتش و لبای قلوه ای داشت ...جیگر گروهشون این بود فک کنم...

سامیار چشمای سبزعسلی داشت(یه رنگ خاصه خو)،ابروهای پهن،بینی گوشتی و لبای معمولی...قیافه اینم بد نبود ولی به ساشا نمیرسید...

دیاکو چشمای مشکی، ابروهای معمولی،بینی کشیده و گوشتی و لبای معمولی داشت ..درکل قیافش خوب بود....

آرزو چشمای مشکی،ابروهای پهن مرتب شده،بینی قلمی که معلوم بود عملیه و لبای گوشتی...قیافه اینم خوب بود....

میگم اکیپ خوشگلا بودن

فک کنم دیاکو سنگینی نگاهمو حس کرد که برگشت بهم نگاه کرد منم برا اینکه ضایع نشم یه لبخند تحویلش دادم و برگشتم به درس گوش دادم...



بعد از دوساعت کلاس تموم شد و ما سه تا وسایلمونو جمع کردیم و رفتیم تو محوطه دانشگاه ..گفتیم حالا که بیکاریم یکم این اطراف دور بزنیم(همون فضولی کنیم)...رفتیم پشت ساختمون دانشگاه که اونجا رو ببینیم ..یه راه باریک بود که آخرش به یه در میرسید ...فضولیم گل کرده بود ببینم پشت‌ اون در چیه !!!!!...

romangram.com | @romangram_com