#دختر_ماه_پارت_137


مت:الات درستش میکنم...

مت وردی زیر لب خوند و بشکنی زد که قصر پرشد از لوستر های بزرگ و زیبا و بعد هم روشنایی...مایا و مت قصر رو به کمک جادو کاملا تمیز کردن و گفتن از فردا چن تا خدمتکار هم میارن..

حالاهم نشسته بودن و مشغول حرف زدن بودن..خیلی خسته بودم و از صبح انرژی زیادی مصرف کرده بودم...

_ساشا

ساشا:جانم

_من خسته ام ..کجا برم بخوابم

ساشا:پاشو باهم بریم بالا...

از جمع معذرت خواهی کردم و با ساشا رفتیم بالا...



یکی از اتاق های بالا رو انتخاب کردم و رفتم داخلش...ساشا هم رفت توو اتاقی که قبلا واسه خودش بوده...

اتاقم یه اتاق بزرگه ک دیوارای سفید که طرح های سه بعدی طلایی داره....یه تخت سلطنتی طلایی رنگ وسط اتاق با پنجره های بزرگ و پرده های حریر سفید پوشونده شده...یه کمد بزرگ و میز توالت سفید هم بود...رفتم در کمد رو باز کردم که ببینم چیزی هس یا نه...با باز کردن در کمد دهنم از تعجب باز موند....کمد پُر بود از لباسای رنگارنگ...رفتم طرف میز توالت و یکی از کشو ها رو باز کردم..اونجاهم پر بود از لوازم آرایشی و زیور آلات.....

اینا ماله کی بودن اخه...خواستم برم از ساشا بپرسم که خودش اومد داخل اتاق...

_ساشا

ساشا:جانم

romangram.com | @romangram_com