#دختر_فوتبالیست_پارت_58

من-کوهيار تو چرا اينقدر با من بد تا ميکني؟

کوهي که از کاراي من سردرگم شده بود گفت:چون تو حق نداشتي خودتو پرت کني وسط يه عده پسر.ميدوني اگه مسابقمون رو خراب کني چي ميشه؟

من-کوهيار جوووونم با من اينطوري صحبت نکن من از پسش بر ميام

کوهيار خيلي تعجب کرده بود.همينو ميخواستم يه قدم بهم نزديک شد و دقيقا پشت سرم ايستاده بود.مشتم رو پر اب کردم و تويه حرکت سريع برگشتم و اب رو روي شلوارش ريختم.

کوهيار با تعجب به من خيره شد و يه لحظه قرمز شد.شايدم ابي.نميدونستم افتاب پرسته.يه قدم بزرگ برداشتم و داشتم از دستش در ميرفتم که دستاي قويش مچ دستم رو گرفت و منو سريع به طرف خودش کشيد

انقدر زور داشت که پرت شدم تو بغلش.اينقدر صورتم نزديکش بود که وقتي به چشماش ميخواستم نگاه کنم دوتا چشماش رو يه دونه ميديم!!صورتم رو ازش دور کردم اما اون بدنم رو بين بازوهاش قفل کرده بود.با عصبانيت بهم خيره شده بود.

کوهي-يا يه دست بليز و شلوار ورزشي بهم ميدي يا اينکه استخونات رو خورد ميکنم.

جدني دستام داشت درد ميگرفت.اما بازم نميخواستم تسليم بشم

من-مگه فقط همين يه دست لباس رو داري؟

کوهي-اينطور به نظر ميرسه

من-اخي طفلي پول نداري واسه خودت بخري؟؟تولدت کيه برات بخرم

کوهي-همه ي اين کارا رو کردي که سنم رو بپرسي

من-مگه خودت حرف رو تو دهنم بندازي

romangram.com | @romangram_com