#دختر_فوتبالیست_پارت_31
صبح رفتم تو اتاقه شهاب.خواب بود.ساعتاي 9 نسيم و بهنوش اومدن خونمون.تو اتاقم رفتيم و دور هم نشستيم تا نقشه بکشيم.
بهنوش-دختر تو که نميتوني با اين قيافت بري تو باشگاه .همه ميفهمن
نسيم-خب بايد قيافت رو عوض کني
من-خب بايد يه ارايشگاه اشنا داشته باشيم
همه داشتيم فکر ميکرديم که نسيم با شک و تررديد گفت:پسر خالم گريمور فيلماس.اما خب اول بايد ببينم تو مشکلي نداري با اين قضيه که اون پسره.
با خودم فکر کردم.خدا جونم من که قصد و قرضي ندارم که.حالا يه بار اشکال نداره.
من-نه اشکالي نداره.
بهنوش دستاش رو بهم کوبيد و گفت:اخجون پس پاشو بريم پيشش
من-راست ميگه الان وقت ازاد داره؟؟
نسيم-اره بابا اما بايد بريم خونش
من-اشکال نداره
با بچه ها حاضر شديم و رفتيم پايين.موضوع رو به مامان گفتم و خيلي خوشحال شد.
romangram.com | @romangram_com