#دختر_بوکسور_پارت_78

کامل چسپیده بودم به در با صدای عصبیش سرم داد زد که ترسیدم واسه همینم چشامو سریع بستم

آرتا _همون یه بار تو آشپزخونه بست نبود ؟ حتما باید دست روت بلند کنم ؟

بعد با یه حرکت منو برگردوند حالا فیس تو فیس بودیم همچین نفسای کش دار و بلند میکشید که انگار نفس کم آورده سینشم از خشم زیاد بالا و پائین میرفت

یکی از دستاش اومد بالا تا سیلی بهم بزنه منم از ترس سریع چشمامو بستمو با دستام جلو صورتم و پوشوندم تا از ضربه ی احتمالی جلو گیری کنم

یه دقیقه .. دو دقیقه گذشت ولی هیچی رو صورتم احساس نکردم آروم لای یکی از چشمامو باز کردم که دیدم داره با چشای شیطون بهم نگاه میکنه ..چشاش میخندید ولی صورت و لباش نه همونطور اخمو بود دستشم کنار صورتم مشت شده بود

آرتا _ بچه رو چه بترسونی چه بزنی جفتش یکیه ..امیدوارم درس عبرت خوبی برات باشه وگرنه دفعه ی دیگه این مشت میاد رو صورتت..

بعد هم همون دست مشت شدش رو محکم کوبید به در پشت سرم دوباره چشامو بستم بیچاره دستش خورد نشد؟ به جای اون من دردم اومد ..

یکی از چشمامو باز کردم و دوباره به اون دوتا چشای خوشرنگش زل زدم ..کثافت یه نیشخند زد و دستشو به نشونه ی تهدید گرفت سمتم

آرتا _ یه نصیحت از من به تو ..خوب تو گوشات فرو کن...... یادت باشه به من پیله نکنی دختر جون ..پروانه که نمیشی هیچ کتک هم میخوری بعد با دستش در اتاق رو باز کرد و گفت هری

دو قدم که ازم دور شد زیر لب زر زدم

_ آخه ان تو رو چه به من ؟ عجب آدم نچسپیه

سر جاش وایساد و برگشت سمتم

آرتا _ چیزی گفتی

_ نه نه اصلا ..گفتم شب به خیر خوب بخابی


romangram.com | @romangram_com