#دختر_بوکسور_پارت_53
میشه یه اتفاق جدید عزیزم
بدون اینو که من تا تهش هستم
چیزی کم نمیزارم واست اصلا
میدونم که توام دوستم داری و
دل نمیکنی خیلی راحت از من
تیکه ی آخرشو با یه غرور خاصی گفت و یه پزخند زد منم جوابشو با پوزخند دادم و دوتا دستامو گذاشتم رو سینش دلم میخواست هواییش کنم .شیطنتم بد جوری زده بود بالا
دستمو نوازشگونه میکشیدم رو سینش با تعجب همینطور که میخوند ب دستام نگاه میکرد
دیوونه اگه بری دیگه دلخوشی برام نمیمونه
اینو بدون که دوست دارم من دیوونه
هیچ کسی قدرتو مثل من نمیدونه
دوباره نوبت من .با بیشترین حد اشوه و توانی که تو وجودم بود شروع کردم به خوندن و زل زدم تو چشاش
دیوونه اگه بری دیگه دلخوشی برام نمیمونه
اینو بدون که دوست دارم من دیوونه
منو کشید سمت خودش و سرش رفت تو گردنم .با خدا بلا ملایی سرم نیاره در حد مرگ ترسیده بودم ولی به روی خودم نیاوردم
romangram.com | @romangram_com