#دختر_بوکسور_پارت_22

عمو _ مگه میری سر کار فردا هم که جمعس تعطیله

بابا _ راست میگه بودی حالا

_ ای بابا ددی من فردا باید برم باشگاه

بعد دوباره حرفای اون کاظمی یادم اومد و لبو لوچم آویزون شد

ونداد _ قیافرو خب برو کپه مرگتو بزار

_ هی ونداد تو نمیخوای آدم شی ؟ یا باید آدمت کنم ؟

ونداد _ من آدمم عزیزم تو به خوودت برس

_ آره اونم از نوع گرازیش

خلاصه بعد از کلی دنگ و فنگ تونستم از دستشو ن راحت شم موقعی که داشتم از کنار زشته رد میشدم صداشو شنیدم

زشتهه_ ههه دختره دیوونه فکر میکنه خیلی بامزس اینو چه به باشگاه آخه

یعنی شاش نه ببخشید شانس آورد که خستم وگرنه حالشو میگرفتم پسره مشنگ روانی ..بیخیال از سالن خارج شدم و به سمت طبقه بالا رفتم بعد از وارد شدن به اتاقم سریع یه دوش 5 مین گرفتم بعد از خشک کردن موهام با یه جهش پریدم رو تخت که صداش در اومد

بد بخت اگه زبون داشت الان چهار تا کلفت بارم میکرد ..خلاصه از بس خسته بودم سه نشده خوابم برد اما بیخبر از اتفاقایی که در آینده باعث شدن کل زندگیم تعغیر کنه .....

صبح با احساس اینکه زلزله شده از خواب بیدار شدم .اولش که فکر کردم دارم خواب میبینم واسه همین به پهلو دراز کشیدم که دیدم نه انگار قصد تمومی نداره اولش که یادم نبود باید سنگر بگیرم آخه کله ی صبحی کی به فکر جونشه

که یه آن مغزم به کار افتاد اوه اگه نجنبم که جون عزیزم به فنا میره ..همچین با کله پریدم سمت در که انگار کله ی صبحی حلیم میدن اگه عجله نکنم گیر من نمیاد ..


romangram.com | @romangram_com