#دختر_بوکسور_پارت_18

ای وای مگه مامان حواس میزاره واسه آدم اهه اصلا این مهمونا رو یادم نیود دیشب که بابا میگفت یکی از دوستای قدیمیش میخواد بیاد البته ونداد میشناستشون ولی من چون بچه بودم یادم نمیاد بیخیال به نگار نگاه کردم که یهو حرفایی که چند مین قبل داشت میزد تو گوشم ردیف شد

چــــــــــــــــیی به من گفت دیوونه ..هــــــــا به من گفت دلقک این این به من گفت دلــــــــقک !

_ ای نگار بخت برگشته دیوونه عمه ی بزرگ ننه بزرگ شوهرته ..دلقکم اون ریخت نحسته چرا به من میگی هان ؟

بعد با هر دو تا دستم مهکم زدم تو فرق سرم

_ ای وای یادم رفته بود مهمون داریم ااه اینارو کجای دلم جا بدم اووف

نگار _ پاشو این که چیزی نیست اگه بگم کاظمی قبل از اینکه تو بیای چی گفته که غش میکنی

_ چی گفته هان ؟

نگار _ نه نمیشه باید التماس کنی تا بت بگم

بعد هم دوتا ابروشو انداخت بالا ..نمیگی نه باشه

منم که اصلا فوضول نیستم ..یعنی مدیونی اگه فکر کنی فوضولم چون دوست دارم بدونم کاظمی چی گفته افتادم دنبال نگار

_ نگار اگه مردی وایسا تا حالیت کنم کی التماس کنه ..

خلاصه در طی یک عملیات سخت و دشوار گرفتمشو حسابی پدر پدربزرگشو در آوردم اونم مجبور شد اعتراف کنه حالا من بودم که رو به روش ایستاده بودم و تند تند ابرو بالا مینداختم

نگار _ این کارتو طلافی میکنم ..خب کاظمی گفت که دوره ی مسابقات 1 ماه جلو افتاده و اینکه بقیه گروه هم کسی نمیتونه تو این مسابقات شرکت کنه و چون تجربه ی تو از همه بیشتره تو کسی هستی که به نمایندگی از طرف همه تو این مسابقات شرکت میکنی

بعد هم واینستاد تا من چیزی بگم ایی خدا آخه تا کی بد بختی من رو بقیه حساب باز کرده بودم من بد بخت واسه خودم کلی برنامه داشتم یعنی تو این یک ماه باید از خوشگذرونی هام بگذرم یعنی اذیت کردن ونداد یختی بابا نـــــــــــــــهه


romangram.com | @romangram_com