#دختر_آبشار_پارت_40

خبری از نیوشا نبود .

من:- اهای کمک چرا منو اینجا بستین ؟

یه دختربچه: چون تو قلاله سوزونده بشی و اون دختله علوس بشه

من:- o_0

نیوشا

اخ سرم چقدر درد میکنه چشامو باز کردم توی یه اتاق بودم پس ارتین کجاست

خواستم بلند بشم که یکی داد زد عروس بیدار شد و یه ایل ادم اومدن توی اتاق

و افتادن به جون من یکی لباس تنم میکرد یکی ارایشم میکرد یکی موهامو درست میکرد

بعد از درست کردنم رفتن بیرون فقط یه دختره اینجا بود .

من:- هی من چرا اینجام ؟ این رفتارا؟

دختر:- خب پسر رئیس قبیله گفت اولین دختری که وارد خاک ما بشه من با اون ازدواج

میکنم بعد که تو رو همراه اون پسر پیدا کردن و میخوان اتیشش بزنن

من:- چرا؟

دختر:- خب اگه شوهرت باشه چی ؟ باید بمیره تا بتونی ازدواج کنی !

من:- اون شوهر من نیست

دختر :- از کجا معلوم برای نجات جونش اینو نمیگی من که حرفتو باور نمیکنم


romangram.com | @romangram_com