#دو_نقطه_متقابل_پارت_3
شنگولیم و از پا نمیوفتم ولی خدا نکنه که اعصاب نداشته باشم مثل الآن ... خدا رحم کنه ... همچنین بسیار وسواسی
و تمیز هستم .
مثل همیشه ساعت شش از خواب بیدار شدم . می دونستم امشب امید شمس میاد و اون رو بعد از هشت نه سال می
بینم . نمی دونستم باید منتظر چی باشم اما هرچی که بود نمی خواستم غافلگیر شم و یا کم بیارم ... پس یه شلوار
تنگ شیری با بلوز آستین بلند قهوه ای پوشیدم . جلوی آیینه ایستادم و به خودم نگاهی کردم ... یه صورت گندمی
داشتم که روی چونه ام یه تو رفتگی کوشولو بود ... چشمای درشت عسلی داشتم که مژه هام تقریبا بلند بود ... بینی و
لب عادی داشتم و ابروهام هم یکم پهن بود ... یکم به خودم رسیدمو سرمه و رژ لبی هم زدم ... موهای قهوه ای تیره
ام رو هم با کش بالای سرم بستم و چتری های بلندم رو هم کنار صورتم ریختم . خیلی شیک و مجلسی حالا آماده
بودم که جلوی اون مغرور حاضر شم ... اون موقع ها که امید رو می دیدم پسر تقریبا جالبی بود اما نه خیلی و همه رو
از بالا نگاه می کرد .
رفتم پایین که همه پایین جمع بودن و داشتن ناخن می جویدند که من هم به گروهشان پیوستم. روی مبلی نشستم
که زنگ خانه به صدا دراومد . نگار از جاش پرید و گفت :
_آخ جون ، امیده ...
و به سمت آیفون دوید . نگار دختر جدی بود ، پس خوب تونسته بود با امید کنار بیاد . می دونستم که الآن امید باید
فوق لیسانش عمران داشته باشه و پسر بزرگی شده باشه و ....
یــــــــــا خــــــــــدا ،،، اینه ؟! ... یعنی درست می دیدم ؟! ... نه ! واقعا بزرگ شده بود و خیلی فرق کرده
بود !!!
هیکل چهار شونه ی تو پری داشت اما همون هیکل لاغر اندام پسرونه رو داشت و واقعا جذاب بود . موهای قهوه ای
کمرنگی داشت و به اون صورت گندمی و چشمای سبز زمردیش خیلی میومد .
چه با من هم ست کرده بود . فقط او شلوار قهوای و پیراهن شیری رنگی داشت که آستین هایش بالا بود .... وارد شد و
با نگار دست داد و حال و احوال کرد . صداش همون جور کلفت بود و سرد اما حالا مردونه تر ...با بابا و مامان هم همین
طور ...
romangram.com | @romangram_com