#دو_نقطه_متقابل_پارت_140
امید از بغض لباش رو جمع کرده بود و به من نگاه می کردو سر تکون می داد ...
_امید تقصیر توهه ... امید داشتم میومدم دنبال تو که .... این طوری شد !!!
دیگه کم کم داشت چشمام بسته می شد ... با بی حالی دست امید رو گرفتم و گفتم :
_تقصیر توهه ... چرا جواب تماسمو ندادی !؟
چشمامو بستم و دو تا قطره اشک دیگه از گونه هام سر خورد و پایین رفت ...
& & & &
با صدای سرفه ای که از کنارم میومد آروم چشمام رو باز کردم ... به سمت صدا که برگشتم نگار رو درحال فضولی تو
دستگاه های بیمارستان دیدم . این بچه کی می خواست آدم شه ؟! همیشه هم فضولی می کرد ، دهنش سه متر باز
میموند ... خوب معلوم می شد در حال فضولیه ...
با صدایی که از ته چاه بیرون میومد صداش زدم : نگار ....!!!
نگار _ سلام آجی گل خودم .... خوبی !؟ ... شطور مطوری !؟
_سلام ... خجالت نمی کشی با این سنت این طوری حرف می زنی !؟ .. آبرو هرچی دختره ، بردی که !
نگار _ وااا ؟! نگین ؟!
اینو گفت و کنارم نشست ... صورتشو مغموم کرد و گفت :
_ آجی اشکال نداره ها !!! به قول مامانینا شما هنوز جوونید ، وقت زیاده !!!
نگاهی به نگار انداختم ... چرا اینم مثل من حرف زدن بلد نبود ؟! ... دوتایی زده بودیم جاده خاکی و تخته گاز می
رفتیم جلو ...
_نگار !!! یه خواهش بکنم ازت !!!
سری تکون داد و اوهومی کرد که من گفتم :
_ دیگه از این حرفا نزن وقتی احساس بزرگی بهت دست می ده ...
نگار نگاهی بهم انداخت و زیر لب گفت : خیلی بدی ...
_میدونم ...
romangram.com | @romangram_com