#دیر_آمدی_نیمه_عاشق_ترم_را_باد_برد_پارت_47
این شامو ساعت یازده دوازده میخوریم ببین کی گفتم.
-باشه.
جلوتر از وحید راه افتادم سمت راه پله.
-وحید روژانو بغل میکنی؟ پاهاش کوچیکه خیلی طول میکشه از پله ها بیاد پایین
-چشم بیا بغلم خوشکل خانوم.
-پاهام کوچولو نیست من فقط پنج سالمه.
از حرفش خنده م گرفت. به راهم ادامه دادمو به پارکینگ رفتم.
-باشه منم منظورم همون بود جوجو.
وحید در گوشش یه چیزی گفت که نشنیدم.
-هوو خواهر منو از راه به در نکن.
-ایشون منو از راه به در نکنن من کاریش ندارم.
صدایه خنده روژان تو راه پله پیچید.
از خنده ش لب ما هم به لبخند باز شد.
ماشینو از پارکینگ اوردم بیرونو اونام سوار شدن.
-وحید بزنگ به بابام ببین کجان؟
-خودت چرا زنگ نمیزنی؟
-شارژ ندارم خسیس خب بزنگ.
به پشتیه صندلی تکیه داده و بیخیال گفت.
-من دو روزه م نیست که اینجام به نظرت شارژ از کجا بیارم.
-خیلی لوسی
-چقد خوشم میاد وقتی حرصتو درمیارم.
تند نگاش کردم.
-اگه سیم کارتتو تازه گرفته باشی درون شبکه رایگان داره.همراهی دیگه؟
-ااا......؟!!! نمیدونستم.
زیر لب زمزمه کردم.
-میدونستی تعجب داشت
به بابام زنگ زد و ادرسو گرفتو منم به سمت مقصد روندم.
romangram.com | @romangram_com