#دیر_آمدی_نیمه_عاشق‌_ترم_را_باد_برد_پارت_40

شش تا از تماسا از طرف عمه م بود چهار تاش از طرف ایلا.

تعجبیم نداره. این سیم کارتم خانوادگیه. هیچ پسری این شمارمو نداره.

البته بجز وحید و فلانی.

شارژ نداشتم با تلفن خونه به عمه مم زنگیدم

-الو؟

-الو اسرا؟

-جونم عمه کارم داشتی؟

-کجایی دختر این همه بهت زنگ زدم؟

دلم ریخت.نکنه اتفاق بدی افتاده باشه

-چی شده عمه؟

-اون پسره افشین

-خب

-مزاحمم شده بود کثافط

واقعا درد بدیو تو قفسه سینه م حس میکردم. اون که دیروز قرار داشت.

فکر میکردم ادم شده. خب صندلی رو واسه دختره عقب کشیده بود....... خب چه میدونم من اینجوری فکر کردم.

ای خدا این چرا انقد کمبود داره. حس تنفری که تو وجودم بخاطر اون ریشه کرده داره بزرگو بزرگ تر میشه و از درون نابودم میکنه.......... بی لیاقته بی شعور.

-خب میگی چیکار کنم عمه . اصلا حاضر نیستم حتی اتفاقی ببینمش چه برسه بهش زنگ بزنم

-نه نه نگفتم زنگ بزنی. بره بمیره پسره یه هرزه. تو ولش کن به بابات گفتم.

صدای فریادم تو خونه خالی پیچید

-چی؟

-خب تو جواب ندادی منم فکر کردم دیدم بهترین کاره......... گفتم که مزاحم توم شده بود.

اینبار دیگه واقعا چیزی نداشتم بگم. از زور حرص....... کاری نمتونستم بکنم ای خدا.

-اخه کی گفت برایه من بگی حالا مال خودت به هر حال مسئله شخصی خودته چرا برایه من گفتی.

-حقشه ولش کن بزار بابات یه گوشمالی حسابی بهش بده

نالیدم

-عمه؟

-جونم تو اصلا فکرشو نکن


romangram.com | @romangram_com