#دلتنگ_پارت_67


_طبقه بالا سمت چپ روی در اتاق اسمشون زده شده

سر تکون دادم و تقریبا با دو رفتم سمت آسانسور..زدم طبقه دو..وقتی آسانسور از حرکت ایستاد پیاده شدم..با چشمم دنبال اتاق گشتم..دیدمش

رفتم سمتش و بدون اینکه در بزنم وارد شدم..انقدر اعصابم خورد بود که به کلی ترسو فراموش کرده بودم

سرش روی میز بود و با ورود من سربلند کرد..تا چشمش به من افتاد اخم غلیظی کرد و زیر لب غرید_ بلدی در بزنی

من_نگهبان برای ما چرا گذاشتید؟

شهاب_مگه چشه؟باید از خداتم باشه

از شدت تعجب ابروهام بالا رفت

من_بله؟

پوزخندی زدوگفت_تا یه مدت اون مراقبتون هست بعدش دیگه میره

من_خب سوال منم همینه دیگه..چرا؟

تن صداش رو کمی.بالابرد و گفت_لازم نمیدونم که بگم

داشتم از عصبانیت منفجرمیشدم

یکم تن صدامو بالا بردم وگفتم_نه ما به نوچه های شما نیاز داریم نه چیزی..میرید زنگ میزنید به این مرد میگید که ما مراقب نمیخوایم

و رومو برگردوندم که از اتاق خارج شم،بازوم از پشت گرفته شد

شهاب بود..از ترس به خودم لرزیدم

برگشتم..با ترس بهش چشم دوختم

باعصبانیت گفت_دختره ی کله شق..من نه از تو خوشم میاد نه برام مهمی..اگرم به قول خودت نوچمو گذاشتم واسه خاطر تو نیست..دیگه هم رو مخ من راه نرو که گردنتو خورد میکنم

پسش زدم و از اتاق خارج شدم..نفس عمیقی کشیدم

اوفففف دختر تو این همه دل و جرات رو از کجا آوردی؟

از بیمارستان خارج شدم..بدون توجه به راننده از کنارش رد شدم

romangram.com | @romangram_com