#دلتنگ_پارت_2
دلم تنگ است..دلم برای آرزوهای پرپر شده ام تنگ است
کاش بودی!کاش میماندی تا دوباره با هرم دست هایت مرا گرم میکردی!
بی تو سردم..
شانه هایت جایگاه گریه های من..ب*و*س*ه هایت مرهم دل زخمی من
نفست داغ!تنت گرم!دعایت همیشه همراهم
تو نباشی من به که پناه برم؟
یادت می آید!آن روزها که هردو باهم از تنهایی فرار میکردیم!دلخوشیمان از وجود یکدیگر بود
روزهاست به بن بست خورده ام..کوچه ی حیاتم به بن بست دارد ختم میشود و باز من دلتنگت هستم!
بیا..بیا که بی تو دفترعمرم دیگر برگی ندارد.برگی نیست که در آن از دردم نویسم!
چه بگویم؟!؟!فقط میتوانم بگویم دلتنگم..همین
* * *
بسم تعالی
در خونه رو با کلید باز کردم و وارد شدم!با صدای بلندی سلام کردم
_سلام من اومدم
صدایی شنیده نشد..رفتم توی اتاق.مامان روی تخت دراز کشیده بود و همونطور که یکی از دستهاش رو روی پیشانیش گذاشته بود،چشم هاش روبسته بود..
به چارچوب در تکیه دادم و بهش خیره شدم!
هنوز بعد از سال ها زیبایی چشم گیرش رو از دست نداده بود.شاید از درون واقعا شکسته بود اما از ظاهر جز چند تا چروک روی پیشانیش،اثر از گذشتن 15سال رو نداشت..من میفهمم..اون روز که داشت با خاله نگین دردودل میکرد و میگفت که فقط بخاطر من زنده هست و هدفش فقط خوشبختی من هست،رو شنیدم!مامان نمیدونه که من شنیدم.
فقط خدامیدونه که من چقدر عاشق مامانم هستم.وقتی به بلاهایی که سرش اومده فکرمیکنم جگرم کباب میشه!
romangram.com | @romangram_com