#دلربای_من_پارت_41

آماده شده بودم! خودم داخل آینه براندازکردم! پوست
سفیدم که به هیچ کرمی نیاز نداشت...ابروهام که حالت
پهنی داشتن...چشم های کشیده به رنگ آبی .....دماغ کوچکم
بدون هیچ عمل جراحی....لب های غنچه ایم....موهای مشکی
ام یا بهتر بگم خرمایی رنگ لختم را باز گذاشته بودم!
لباس سبز آبی بلندم که آستین هاش حریر بودن ....و روی
قسمت بالا ی لباس سنگ کاری کارشده بود....یه آرایش ملایم
برام کافی بود...
وسایلم برداشتم و از خونه زدم بیرون....راننده در برام
باز کرد.
روی صندلی عقب جا گرفتم ...راننده سریع نشست و به سمت
مهمونی صدر رفت...
بلاخره رسیدیم....راننده در برام باز کرد.از ماشین پیاده
شدم.
نگاهم دور تا دور عمارت صدر چرخندم...بی جهت نبود که
میگفتن عمارت صدر زیباترین عمارت....فواره های آبی که
در حال کار بودن...مجسه های زیبا که در گوشه کنار حیاط
عمارت قرار داشتن....استخر بزرگی که گوشه ی حیاط قرار
داشت....و سنگ ریزه های که در خروج و در ساختمان عمارت
بهم وصل میکرد....
درخت های کاج که به زیبایی شکل بهشون داده بودن.
به سمت عمارت رفتم ...مستخدمی که دم در ورودی قرار
داشت.سری تعظیم کرد و درباز کرد...مستخدم زنی به سمتم
اومد و کیفم و پالتوم ازم گرفت رفت..

romangram.com | @romangram_com