#دلربای_من_پارت_34

-چشم!
-درضمن....با اون مشاور احمقش تماس بگیر و یه قرار برای
امروز ترتیب بده!
-چشم
و سریع رفت...ترجیح دادم جواب تماس هیچکس ندم!به سمت در
سالن رفتم و مستخدم صدا زدم:
-مینا ...مینا
مینا با اون سن بالاش دوان دوان به سمتم اومد گفت:
-بله قربان؟!
-مینا کیفم بیار سریع عجله دارم!
-چشم قربان!
از کلافگی زیاد ...با کف کفشم روی سرامیک ها ضربه
میزدم...دانیال به سمتم اومد گفت:
-من آماده ام قربان
نگاهش کردم...مینا به سمتم اومد و کیف به سمتم گرفت
...از دستش گرفتمش و رو به میناگفتم:
-امشب یه مهمونی ویژه دارم...!میخام همه چیز عالی باشه!
-چشم قربان!
سریع از خونه زدم ...بیرون ...سوار ماشین شاسی بلند
سفیدم شدم...دانیال هم کنارم نشست...محافظ ها سریع در
باز کردن!
بادیدن خبرنگارا ابروهام بالا پرید! با دستم روی فرمون
کوبیدم و عصبی گفتم:
-اینا اینجا چکارمیکنن؟!

romangram.com | @romangram_com