رمان دلی نمونده بشکنی

#دلی_نمونده_بشکنی_پارت_47

به پسری که کنار زن ایستاده بود اشاره کرد و گفت

. این آدرینه این آمنه جونه اینم که بابا این آخری هم منم

با تعجب پرسیدم

. جدی این تویی

و با دقت به عکس خیره شدم خودش توضیح داد

. آره اینجا تازه پشت لبم سبز شده بود و یه جورایی دوران بلوغم بود برای همین زشت افتادم شما به زشتی خودت ببخش

. گم شو من خیلیم خوشگلم

راست میگفت از توی عکس هم معلوم بود اون حجم انبوه سیبیل پشت لبش بکر و تازه است و دماغ باد کرده و صورت پر از جوشش هم خبر از بلوغ میداد به برادرش نگاه کردم یه جوون به نظر بیست و چند ساله که موهاش رو فشن زده بود و یه تی شرت سفید تنش کرده بود و بی نهایت جذاب بود

. تا حالا کسی بهت گفته برادرت شبیه بنیامین بارانه

. کی

. یه خواننده است

اینبار به خود آدرین دقت کردم و گفتم

. به نظر من که خودت هم شبیه مارکوچولویی هستی

romangram.com | @romangram_com