#دلی_نمونده_بشکنی_پارت_30


راست میگفت منم از مردن میترسیدم به فکر رفتم به نظرم حق با اون بود این موجودی که دور میز میچرخید و هر از چند گاهی با شدت میز مثل دیوونه ها تکون میداد خیلی ترسناکتر از اون آدمی بود که مقابلم نشسته بود اگر علم به اینکه این آدم روح رو فاکتور میگرفتیم میشد گفت که اتفاقا ترسناک که نبود هیچ خیلی هم جیگر بود

. ولی قسم خوردی که بهم آزار نرسونی

ذوق کرد و هل گفت

. باشه قول میدم کاریت نداشته باشم فقط کمکم کن

ناچار بودم کمکش کنم وقتی کاری از این جن گیر بی عرضه برنمیومد تا مامان برنمگشت ایران قرار داد فسخ کنه هم پولی برای اجاره جای دیگه نداشتم و باید خودم برای خودم یه کاری میکردم

. باشه

با تمام وجودش خندید سعی کردم به اینکه میدونم اون یه روح بی توجه باشم و از خنده های قشنگش لذت ببرم که باز اون روانی پایین میز اینبار میز با شدت تکون داد و آدرین رو از جا پروند عصبی از میز پایین پرید و لگدی به باسن جن گیر در حال دوییدن زد

. هوی روانی یه دیقه آروم بگیر نمیبینی دارم با خانم به توافق میرسم

هر چند که پاهاش از بدن جن گیر رد شد اما حداقل تونست حرصش رو خالی کنه کاش من هم میتونستم یه لگدی چیزی به اون منگل بی مصرف که دنبال خودم راه انداخته بودم بزنم

بخاطر پنجاه هزار تومنی که بیخود و بی جهت به اون مردک دروغگو دادم زورم گرفت اما از ترس اینکه سر و صدا راه بندازه یا آبروریزی کنه مجبور شدم پنجاه تومن رو دو دستی تقدیم آقای متقلب بکنم به هر حال اونم زحمت کشیده بود تا اینجا اومده بود و دنبال روح خیالی توهماتش دور میز دوییده بود از رفتنش که مطمئن شدم برگشتم تا به خونه برم که با دیدن شخصی پشت سرم تا مرز سکته رفتم اما با دیدن و تشخیص قیافه آدرین دستم رو روی قلبم گذاشتم ونفس عمیقی کشیدم تاحالم جاب یاد

. وای خدا چرا پشت سر من ایستادی نزدیک بود سکته کنم

.ببخشیدفکرنمیکردم بترسی آخه فکر کردم دیگه به تفاهم رسیدیم که من ترسناک نیستم


romangram.com | @romangram_com