رمان دلی نمونده بشکنی

#دلی_نمونده_بشکنی_پارت_3

چیزی نمونده برام جز یه دنیا بدبختی

خیلی دوسداری....

یهوصدای موزیک قطع شد حتما باز رفته روی در جستجوی سیگنال از جابلند شدم تا چک کنم که صدای امید پخش شد:

_نخستین ترانه برای شما صددلار به همراه خواهد داشت ترانه دوم دویست و پنجاه دلارو ترانه سوم پانصد دلار

باعجله خودم به نشیمن رسوندم تا دلیل این تغییر کانال ناخواسته رو بدونم که درکمال تعجب مردی رو دیدم که پشت به من روی کاناپه لم داده بود و با اشتیاق به تلویزیون خیره شده بود

اولش ترسیدم اما سریع یادم افتاد من الان دیگه تنها زندگی میکنم و خودم باید بتونم گلیمم از اب بکشم بیرون بنابراین اهسته به اشپزخونه برگشتم و چاقویی که باش بادنجون پوستس میگرفتم از روی میز برداشتم و به نشیمن برگشتم مرد غریبه هنوز پشت به من محو تلویزیون بود و همراه با شرکت کننده مسابقه اهنگ پخش شده رو زمزمه میکرد که با جیغ بنفش من از جا پرید

-تو توی خونه من چیکار میکنی؟

مرد اول با بهت به من چاقوکش وسط پذیرایی خیره شد اما کم کم به خودش مسلط شد و حق به جانب غرید:

-اخر الزمان شده؟جای اینکه من بپرسم تو خونه من چیکار میکنی تو سر من جیغ جیغ میکنی؟

-دزدا هم دردا قدیم حداقل انقد پررو نبودن

یه نگاه عاقل اندر صفیهی به من کرد و گفت:

-یکم فکر کنی بد نیستا اخه کدوم دزدی میره خونه مردم که دزدکی شعر یادت نره ببینه؟فعلا که شما و اون صلاح سردتون بیشتر به دزدا میخورید خانم

راست میگفتا اخه کدوم دزدی انقد احمقه که تو بوق و کرنا کنه اومده دزدی کانال عوض کنه و همراه تلویزیون همخوانی کنه

romangram.com | @romangram_com