#دلهره_پارت_98
مانتوم و برداشتم
_نه...خوابم میاد!
در اتاق و بست و به در تکیه داد...چادرم و از سرم برداشتم و خیلی سریع مانتوم و پوشیدم
_قهوه درست میکردم خواب از سرت بپره!
دگمه های مانتوم و با عجله بستم
_نمیخوام.
جلوی آینه ی اتاق مامان مولود روسریم و باز کردم و با سنجاق طلایی رنگم بستم...برگشتم سمت در اما هنوز تو همون حالتش ایستاده بود و دست به سیـ ـنه نگاهم میکرد
_بریم عطا؟
سرشو به سمت شونه اش متمایل کرد...
_قهری؟
_بریم...خوبیت نداره من و تو تنهایی تو اتاق باشیم..خدایی نکرده فکر میکنند داریم چیکار میکنیم...مگه نه؟
سرشو برای تایید حرف هام تکون داد و به زمین خیره شد
_ما به هم محرمیم...من جز خدا حرف کسی برام مهم نیست...بعدم اینایی که توی این خونه هستن منو خوب میشناسن!
دستمو سمت دستگیره ی در دراز کردم
_ولی منو که نمیشناسن...مثل داداشت خوشم نمیاد کسی تیکه و متلک بهم بندازه..برو کنار
لحنم تند بود و با حرص...دستگیره درو پایین کشیدم...عطا از سرجاش تکون نخورد!
_ساغر...عزیزم...قرار نیست تو به خاطر حرف برادر من اینقدر بهم بریزی...عارف عادتشه که شوخی میکنه...وگرنه کسی حق نداره به انتخاب من توهین کنه..حتی اگه اون آدم عارف باشه..مطمئن باش وقتی احساس کنم حتی یه سر سوزنی تو شوخی ها حرف ها قراره به تو اهانت بشه من ساکت نمیشینم!
ضبط ماشینش خارج میخوند!! مگه کسی هم پیدا میشه که از صدای فرهاد و اون دیکتاتوری خوندنش خوشش بیاد...؟
صدای آهنگ و کم کردم و بعدم قطع...
_قشنگ بود که..
دست هامو بغـ ـل کردم و زمزمه وار گفتم
_دوسش ندارم
دستشو دراز کرد و در حالی که داشبور ماشین و باز میکرد گفت
_بازم سی دی دارم...بنیامین؟
سرمو به چپ و راست تکون دادم
_دوسش ندارم
حدود شاید ده تا سی دی رو برداشت و به حالت اولیه اش پشت فرمون نشست...همینطور که رانندگی میکرد سی دی دیگه رو از بقیه جدا کرد
@romangram_com