#دلهره_پارت_95

بزرگترها یعنی منه کوچیکه نباید زودتر دست به کار میشدم! چشم غره ای بهش رفتم و با ولع غذام و جویدم و یه راست به چشم های خندونش نگاه کردم...باید حال این مرد و میگرفتم..منو بگو که فکر میکردم با یلدا به مشکل بخورم ولی عارف بزرگترین دشمن من توی این خونه بود...
پرس غذام که تموم شد جوجه های باقی مونده ی ظرف نرگسم خوردم...یلدا با اینکه از من لاغر تر بود اما ماشالا دهن دار بود!!
_نوش جونت...دیگه چیزی نمیخوای بخوری؟
به سامان اشاره میکنم که جلوی بقیه علی الخصوص عارف دهنشو ببنده و آبروی منو نبره
_نرگس جون سیر شد...تو خودت غذا بخور گشنه نمونی!
یه جوری گفتم که خودش سرش و چرخوند و ادامه نداد...یک ساعتی هم توی رستوران موندیم و راهی تهران شدیم...مامان مولود نذاشت با خانواده ی خودم برم...گفت که تا شب خونه اشون بمونم و بعد آخر شب عطا برم میگردونه خونه...
اگه به خودم بود شاید دوست داشتم با مامان اینا برم...به هوای اینکه با وجود عارف و زنش خب نمیتونستم یه خورده با عطا تنها باشم...بیخودی میرفتم خونه اشون که چی بشه؟...ولی مامان مولود به حاج بابا گفت و اونم روی حرفش حرفی نزد...
_بفرمایید ساغر خانوم..منزل خودتونه!
عارف درو با یه دستش باز نگه داشته بود که روسریمو روی سرم مرتب کردم و با ژست مخصوص خودم گفتم
_بعلهه...خونه ی امید ماست..شما بفرمایید...منتظر میمونم عطا بیاد
لب هاشو به نشونه ی فکر کردن جمع کرد و با خنده گفت
_پس با اجازه
پشت سر مامان مولود و یلدا خودش هم داخل رفت...عطا که ماشین و پارک کرد به سمتم اومد. چقدر خنده هاش قشنگ بود این بچه..
_ببخشید منتظر موندی
_خواهش میکنم عزیزم!
مردم تا این عزیزم و خوش لحن ادا کنم...باید از قبل تمرین میکردم واسه این روزا...از بس با صدای بم و کلفت با این و اون حرف زده بودم ناز و عشوه از یادم رفته بود
دستشو پشت کمـ ـرم گذاشت و به سمت در هدایتم کرد...
_میدونستی رنگ صورتی خیلی به صورتت میاد؟! مثل فرشته های کوچولو میشی!
در جا لبخند پهن و گشادی روی لـ ـبم نشست.با خوشحالی دست هامو بغـ ـل کردم
_ممنون عزیزم!
فکر کنم "عزیزم" گفتن برای شروع رابطه خیلی خوب بود..به شرط اینکه عطا هم جوابمو میداد!
_بریم داخل که برات یه شیرینی خوش مزه گذاشتم..با چایی بخوریم
کفشم و پشت در خونه گذاشتم و با خنده گفتم
_تو کی وقت کردی شیرینی درست کنی؟
تا خواست جواب بده عارف تو چارچوب در ظاهر شد
_دیشب مارو با سرو صداش و بوی شیرینیش ویخواب کرد تا برای شما شیرینی درست کنه!
عطا بلند خندید و عارف هم با اون هیکل گنده و مردونه اش واسم زبون دراز کرد...

@romangram_com