#دلهره_پارت_60

طعم خوبه تره و شاهی...با ریحون و کتلت طوری به وجدم آورده بود که دلم میخواست جیغ بکشم...
با دهن پر و به زور گفتم
_خو...شم...مزه ا...است...
خندید وقتی به صورتم نگاه کرد و لپ های باد شده ام و دید
_نوش جان...
از لج عطا به داشپورد ماشین تکیه دادم و کاملا به پهلو شدم...باید امشب اعتراف میکرد!! باید امشب منو نگاه میکرد...اصلا باید معلوم میشد که منو دوست داره و ازم خواستگاری کرده یا نه...
بالاخره که من مجبورش میکردم اعتراف کنه...
_از چند سالگی آشپزی میکنی که بلدی؟
دستشو بالا آورد و آینه ی ماشین و تنظیم کرد...میفهمیدم داره معذب میشه...شیشه رو کمی پایین داد...
_از بیست و پنج شیش سالگی...مدت زیادی نیست...
یه گاز دیگه به لقمه ام زدم
_ولی دستپختت با کدبانوهای درجه یک برابری میکنه...مرگ ِ ساغر راست میگم!
لبخند زد...کوتاه...یه خورده ماشین حرکت کرد و دوباره متوقف شد
_نظر لطفتونه...اونقدر هام عالی نیست. چنتا غذا رو خیلی خوشمزه درست میکنم.
با دهن پر فقط تونستم بگم "اوهوم"...
نگاهم پی فضولیم از ماشین های دیگه بود که یهو دیدم داره نگام میکنه...لقمه ی دو سه بار جویده رو به زور دادم پایین...همون بهتر نگاه نکنه...!
_ترافیکش سنگینه...!
نگاهی به ماشین ها انداختم و تکیه امو بیشتر به داشپورد دادم...
_آره...حوصله ادم و سر میبره
خندید و دستش رو از شیشه ماشین که حالا کامل پایینش داده بود بیرون فرستاد
_ولی من کنار شما حوصله ام سر نرفته!
_ولی من از سکوت شما حوصله ام داره سر میره...
خندید و به ماشین های بیرون نگاهی انداخت
_چی بگم که حوصله اتون سر نره...
_هرچی دلت میگه!
نگاهم کرد...طولانی...کوتاه...یادم نیست...یه لحظه گیج شدم...مثل کسی که هیجان انگیز ترین خبر دنیا رو بهش داده باشن داشتم نگاهش میکردم...صورت قشنگی داشت...یه جوری که پلک نزدم تا وقتی که روشو ازم گرفت و بیرون و نگاه کرد...
_اذیت میشید اینجوری...

@romangram_com