#دلهره_پارت_132

_عطا خودت بری دست گلم و بگیریا...یعنی اصلا فیلم بردارمون میبرتت...یهو عارف خودشیرینی بازیش گل نکنه سرراهش بره از دوستش دست گل ِ منو بگیره؟؟
_نه..خیالت راحت.صبحم بهش میسپارم..تو دیگه نگران هیچی نباش...همه کارها داره طبق روالش انجام میشه.
تو تاریکی با سایه ی خودم که به دیوار اتاق افتاده بود بازیم گرفت...
_عطا...میگم خدا کنه فردا خوشگل بشم...یلدا میگه هرچی حساستر باشی کارت بیشتر خراب میشه...من میترسم اینا یه گندی به موهام یا صورتم بزنند.
خستگی از صدای خنده هاش هم مشخص بود
_تو که خوشگل هستی...حالا بدم نمیشه یه کم از این خوشگلیت کم بشه تا بیشتر از این چشم نخوری...امروزم که رفتی زیر سِرُم...
سرم و کج کردم و به سمت شونه ام گرفتم تا دستمو آزاد کنم و بتونم شکل پروانه رو با دست هام درست کنم و سایه اش روی دیوار بیفته
_آره..فشارم پایین بود.
_پایین بود یا خیلی پایین بود؟
حرکت دستم متوقف شد... به خاطر رژیم وحشتناکی که گرفتم همه جوره خودم و جسمم و روح و روانم و اذیت کردم...گودی زیر چشم هام...رنگ پریدگی صورتم که دم به دقیقه همه بهم یادآور میشند...این از برنامه ی یه هفته من که هرشب میرم درمونگاه و سِرُم میزنم....
_مثل همیشه بود...نگران نباش
_وقتی سرخود رژیم میگیری همین میشه...کی و میشناسی که توی دو ماه نه کیلو لاغر کرده باشه؟
با خوشحالی و خنده گفت
_خودم و دیدم...به کوری چشم دشمنام هیکلم شد بیست! یگه کسی نمیتونه بهم بگه توپولی..توام از خدات باشه عطا...
انگار که گوشی و چـ ـسبونده باشه به دهنش...
_من اعتراضی کرده بودم که همچین تصمیمی گرفتی؟ به بقیه چه ربطی داره که من دوست دارم زنم چه شکلی باشه؟ آخه تو چرا حرفه مردم و برای خودت حجت میکنی؟
_عطا باز شروع نکن..بذار این عروسی و پاگشاهای بعدش تموم بشه قول میدم برگردم سرجای اولم...خوبه؟
_چی بگم به تو؟
_هیچی...الان یه چی بگو من دلم خوش بشه برم بخوابم...صبح زود باید بیدار بشم.
خندید و با خنده لحاف و روی سرم کشیدم...
*****
"عطا"
ساعت پنج برای خوندن نماز بیدارشدم.عارف زودتر از من اماده خوندن نمازشده بود...پشت سرش قامت بستم...
سر نماز حواسم پیِ همه چی بود جز خدا...!!
_جانماز منم ببر عطا
جانماز و از دستش گرفتم ...به سمت اتاقم میرفتم که...
_راستی عارف سوییچ ماشینم و کجا گذاشتی؟ باید برم دنبال ساغر

@romangram_com