#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_50


با اين حرفاخودمو اروم کردم ... از حموم بیرون اومدم یه شلوارک کوتاه با تاب بندی کالباسی پوشیدم یه ته ارایش کردم نفسی تازه کردم تا استرسم کم بشه رفتم تو سالن خبری از حامی نبود ، نگاهی به غذاها کردم خدارو شکر زیرشون کم بود و قورمه سبزیم خوب جا افتاده بود

میز رو چیدم به سمت اتاق حامی رفتم ،دوتا تقه به در زدم و گفتم : عزیزم شام اماده است نمیای غذا بخوری ...

چند دقیقه پشت در اتاقش صبر کردم اما خبری ازش نشد آروم در و باز کردم توی اتاقش نبود ،تا اينكه صداي آب حمام را شنيدم ،شازده حموم رفته بودن

به اشپزخونه رفتم ، دستم رو زیرچونه ام زدم منتظرش نشستم بعد از چند دقیقه با یه تیپ اسپرت توي خونه اي به آشپزخانه اومد ،مثل طلبکارا پشت میزنشست بشقابش را به سمتم گرفت كه براش غذا بكشم ،غذا را براش كشيدم و جلوش گذاشتم ، توی سکوت غذامونو خوردیم بدون هیچ تشکری از جاش بلند شد به سالن رفت .... میز رو جمع کردم با سینی چایی وارد سالن شدم حامی داشت با گوشیش صحبت میکرد ... فقط مکالمه اخرشو فهمیدم که گفت : چشم آقابزرگ فرداشب خدمت میرسیم...

منظور این از اقا بزرگ کی بود ... ؟

سینی رو روی میز گذاشتم که پوزخندی زد و گفت : فردا شب خونه آقاجونت دعوتیم همه جمع هستن دوست ندارم مثل دهاتیا بیای فهمیدی ...

توي دلم با خودم گفتم "هه تو هم نمی گفتیم اونطور نمی اومدم صبر داشته باش ، اقا حامی همتونو به زانو در میارم "

فقط سری تکون دادم با عصبانيت گفت : زبون نداری کله تکون میدی ...

اونقدر نشستم تا اقا به اتاقشون رفتن ،دوست نداشت من قبل اون به اتاقم برم ،زورگوی دیکتاتور ...

وقتی به سمت اتاقش رفت منم با ناراحتي و سرافكندگي به سمت اتاق تنهائیهام رفتم ...

فردا زودتر از شرکت برگشتم دوش گرفتم یه کت زیرباسن یاسی با شلوارش پوشیدم کفشای مشکی پاشنه پنج سانتی به پاهام ،کردم کیف کوچیک دستیمو به دست گرفتم یه روسری که همه رنگ ها توش داشت به سر کردم نگاهی توی اینه انداختم همه چی تکمیل بود ارایشمم به صورت لایت انجام داده بودم لبخندی زدم اون سوگند کجا این سوگند کجا ... از اتاقم بیرون رفتم که حامی هم از اتاقش بیرون اومد لامصب چه تیپی زده بود ... یه کت اسپورت قهوه ی با شلوار لی تیشرت یقه هفت به تن داشت ... نگاهی به سرتا پام کرد ابرویی بالا انداخت گفت : برای کی این همه تیپ زدی ...

- برای دل خودم بده ؟

- هه نه والله حداقل ابرو نمی بری

سویچشو برداشت از خونه بیرون رفتیم ... دروغه اگه بگم استرس نداشتم اما همه اش به خودم انرژی میدادم قبل از اینکه از خونه بیرون بیایم قرص قلبمو خوردم ... هی معلوم نبود چند سال دیگه زنده بودم پس حسرت گذشته خوردن بی فایده بود ...


romangram.com | @romangram_com