#دریا_پارت_56

من وپریاهم زمان گفتیم قبوله

-خب خانماچی شده افتخاردادین واینجااومدین؟

پریاباگلایه گفت یعنی نمی دونی امروزچه خبره؟

پرهام کمی فکرکرد

-نه به جان تو

من روبه پریاگفتم مگه نمی دونی عاشقی فراموشی هم می یاره

بااین حرفم پریازدزیرخنده پرهام گفت داشتیم دریا؟

شونه هی بالا انداختم

-امروزرتبه هامونواعلام کردن رتبه ی من شد12ورتبه پریاشد15



بامن حرف می زنه ازخجالت روش نمی شه توصورتم نگاه کنه خوشم اومد اوایل فکرمی کردم یه حس زودگذرباشه ولی هرچی می گذشت علاقم به آرام بیشترمی شد زمانی که توشرکت هستم سعی می کنم به بهونه های مختلف باهاش حرف بزنم اماهنوز ازحسش نسبت به خودم مطمئن نیستم

تابه حال پرهامو این جوری ندیده بودم خیلی خوش حال بودم که دل داداشم یه جاگیر کرده خوب جایی هم گیرکرده آرام دخترزیبا وبرازنده ایه وهردوشون لیاقت هم دیگه رودارن

باخنده گفتم پس مبارکه داداشی

پریاهم گفت آخ جون بعدازمدت ها یه عروسی افتادیم

پرهام باخجالت لبخندی زد

-اگه خدا بخواد آره..فقط تاقضیه قطعی نشده نمی خوام کسی چیزی بدونه.. باشه؟

romangram.com | @romangram_com