#درگیرت_شدم_پارت_152
صداش نسبت به قبل اروم تر شده بود اما همچنان عصبی بود: اگر
دروغ گفته باشه چی؟ اگر اینا همش نقشه ی هومن باشه چی؟ اون
موقع میخوای چیکار کنی؟ منو سرهنگ به تو اطمینان داشتیم برا همین
این ماموریتو به تو سپردیم اما خیلی اشتباهی کردی مهنا خیلی.خودمم قبول داشتم اشتباهمو اما خب اون موقع قلبم به جای عقلم تصمیم
گرفته بود.
_تو نترس ناامیدتون نمیکنم. وقتی که با غرور اومدم سمتتو فهمیدی
همه چی با موفقیت تموم شده اونجاست که از این حرفات پشیمون
میشی.
خودم به حرفام مطمئن نبودم اما برای اینکه اتفاقی نیفته مجبور شدم
بگم.
_باشه. منم با سرهنگ صحبت میکنم. فقط مهنا اینو بدون اگر میشد
همین الان یه کاری میکردم که برگردی اما خب نمیشه پس ناامیدم
نکن.
_نمیکنم شک نکن. راستی پرهام میخواست در همین مورد باهات
صحبت کنه.
_در چه مورد؟
پوفی کشیدمو گفتم: درباره همون قضیه ی اطلاعاتو اینا دیگه.
_اهان اگه شد خودم هماهنگ میکنم.از اینکه هم اروم و هم راضی شده بود خیلی خوشحال شدم.
romangram.com | @romangram_com