#درگیرت_شدم_پارت_149

پدرام هم دیدم بنده خدا از شدت خنده روبه کبودی میزنه که با یه پس
گردنی اونو به زندگی برگردوندم.
اخم کردو گفت: اونا کم زدنم تو هم بزن. شانس اوردی دستم بستست
وگرنه حالیت میکردم.یه برو بابا گفتمو دوباره خیره خیره بدون هیچ حرفی بهش خیره شدم.
من هروقت میخواستم فکر کنم به یه جایی خیره میشدم اصلا هم حواسم
نیست که به چی خیره میشم.
_میشه انقدر بهم زل نزنی؟
در همون حالت گفتم: چرا؟!
_چون چشمات منو یاده یه نفر میندازه.
با کنجکاوی گفتم: یاده کی؟
_فضولو بردن زیرزمین پله نداشت خورد زمین.
_هر هر هر خندیدم.
_نگفتم که بخندی.
دیگه چیزی بهش نگفتم. هرچی میگفتم یه جوابی داشت، زده رو دسته
من._تا کی باید اینجا و توی این وضعیت بمونم؟ اصلا وجود تو اینجا
برای چیه؟ اهان خودم فهمیدم حتما به عنوان دلقک اومدی تا یه ذره
منو بخندونی.
با حرص و بدون مکث گفتم: ببین جذاب خان کاری نکن که من یه

romangram.com | @romangram_com