#درگیرت_شدم_پارت_145

از مسیر سنگی عبور کردم که دوتا محافظی که جلوی دره ورودی
بودند درو واسم باز کردند.رفتم تو که همون موقع در با صدای بد و محکمی بسته شد.
چند لحظه همونطور بی حرکت وایساده بودم.
به خودم اومدمو از پله هایی که یه وجب خاک روشون نشسته بود بالا
رفتم.
ویلا تاریک بودو در کنار بزرگ بودنش هیچ وسیله ی گرون قیمت و
زیبایی داخلش نداشت و کمی خفناک بود.
به اخرین پله که رسیدم به سمت تنها اتاقی که وسط راهرو بود رفتم.
مگه میشه؟!
ویلا به این بزرگی فقط یه اتاق داره؟!
من حتما باید معمار اینجارو ببینم حتمااااا:/
قبل از اینکه بیام اینجا سهراب بهم کلید اون اتاقو بهم داد.
از جیب مانتوم کلیدو برداشتم درو اروم باز کردم.اتاق هم مثل بقیه ویلا در تاریکی فرو رفته بود.
لامپو روشن کردم که دیدم دوتا چشم بهم زل زده.
یه جیغ زدمو دستمو روی قلبم گذاشتم.
قلبم مثل گنجشک تند تند میزد.
حالم که بهتر شد دیدم پدرام وسط اتاق روی صندلی بسته شده بودو
معلوم بود خیلی کتکش زدن چون هم صورتش خونی بود هم اینکه زیر

romangram.com | @romangram_com