#درگیرت_شدم_پارت_134

ولی خداروشکر دیگه عصبی و اشفته نبود.
با خجالت سرمو پایین انداخته بودمو لب پایینمو گاز میگرفتم.پرهام با انگشته شصتش لبمو از حصار دندونام در اوردو با لبخند
گفت: مگه نگفتم کاری با اینا نداشته باش؟!
دلم ضعف رفت براش.
دلم میخواست بپرم بغلش دوتا دیگه ماچش کنمو بهش بگم انقدر شیرین
نباشه.
بیشتر سرمو کردم تو یقم.
چه فکرا که من نمیکنم، حیارو قورت دادم یه ابم روش.
پرهام اروم خندید و گفت: ببین چه خجالتی هم میکشه، خوبه چیزه
خاصی بهت نگفتم وگرنه اون موقع میخواستی چیکار کنی.
دوباره شدم همون مهنای زبون دراز.
محکم زدم روی بازوش و گفتم: چه خودشم تحویل میگیره خودشیفته
خان.
ولی به جای اینکه اون دردش بگیره دسته فلک زده ی من شکست.
مچ دستمو مالیدمو گفتم: بازو که نیست سنگه سنگ.سرشو گرفت بالاو با غرورو ته خنده ای که توی صداش بود گفت: من
که میگم اما تو میگی خودشیفتم حالا دیدی حقیقته.
لبخند شروری زدمو تو یه چشم به هم زدن بازوشو محکم گاز گرفتم.
شانس اوردم دندونام نشکست.

romangram.com | @romangram_com