#درگیرت_شدم_پارت_132

تلخندی از پدرم خداحافظی کردم.
من میدونستم نمرده و هنوز اونجاست.
سریع به خونمون رفتم تا ببینم مادرم کجاست اما.....
با یاداوری اون روزها چشمامو با درد بستم.
صدام به وضوح میلرزید: دیدم جلوی خونمون چندتا ماشین پلیس و
امبولانس بودند و مادرمو، با پارچه ی سفیدی که روش کشیده بودند
داشتند از خونه میبردن.
همونجا کنار ماشین سر خوردم پایین.
بعد ها گفتند که یه نفر با چاقو زده بود وسطه قلبش.اون روزا حتی نمیتونستم گریه کنم.
فقط ریختم توی خودم تا الان شده یه ُغده.
مثل دیوونه ها قهقهه زدمو گفتم: میبینی زندگی چه بلاهایی سر من
اورده؟؟؟
میبینی اون هومن بی همه چیز چه بلایی به سر زندگیم اورده؟؟؟
چرا من؟؟؟
چرا منی که تنها گناهم این بوده که اهل پارتیو تفریح بودم؟؟؟
همینجور صدام میرفت بالاتر: حالم از این زندگی به هم میخوره، حالم
از خودم به هم میخوره همشم تقصیره اون هومنه اشغاله.
نوشین به خودش اومدو با بغض بازومو کشیدو گفت: اروم باش. اره

romangram.com | @romangram_com