#درگیرت_شدم_پارت_118
نوازش وار انگشتاشو روی گونم کشید و با مهربون ترین لحن ممکن
گفت: من نمیخوام بهت صدمه بزنم. فقط میخوام حقیقتو بدونم. مطمئن
باش با گفتن حقیقت به من هیچ اتفاق بدی نمیفته.
اخه لامصب نمیگی این قلب من بی جنبست؟!
الان پس میفتم یکی منو بگیره.
نمیدونم چرا بهش نمیگفتم دست نزن بهم. انقدر با ارامش نوازش
میکرد که فکر کردم منو یه نوزاده لطیف میبینه.
با همون لحن گفت: من منتظرما.
به چشمای یخیش نگاه کردم.
یه حسی بهم میگه من باید همه چیو بهش بگم.
نمیگم عاشقشم ولی مطمئنم یه حسی بهش دارم.اما باید همون حس رو هم سرکوب کنم.
من کجا و اون کجا!
چشماش انگار جادوم کردن که به حرف اومدم: اره راست میگی.
پرهام یه لبخند زدو رفت پشت میزش نشستو گفت: خب ادامه بده.
نگاه نگرانمو بهش دوختم.
با همون لبخندی که ازش بعید بود ادامه داد: مطمئن باش پشیمون
نمیشی از گفتن حقیقت. و برای اینکه نگرانیت کمتر شه باید بگم اتاقا
عایق صدان و اینجا یعنی اتاق من دوربین نداره.
romangram.com | @romangram_com