#درگیرت_شدم_پارت_116

ولی سریع پوکر فیس نگاهش کردمو گفتم: برو با عمت برقص.
بدبخت بد خورد تو پرش.
اخم کردو رفت.
والا من خودم خیلی اعصاب دارم اینجور ادما هم میان رژه میرن رو
اعصابم.
مهمونی با هر بدبختی ای که بود دوساعت پیش تموم شد و من الان
جلوی اتاق کار پرهام وایسادم و میخوام برم تو، اما استرس مثل خوره
افتاده به جونم.الان اگه بگه جلوی اون اتاق چیکار داشتی یه چیزی سره هم میکنم
میگم دیگه. نیازی نیس انقدر استرس داشته باشم.
دو تقه به در زدمو رفتم داخل.
روی صندلیه میزش نشسته بود و داشت یه چیزیو میخوند ولی وقتی
منو دید دست از کارش کشید. به صندلیه روبه روش اشاره کردو گفت:
بشین.
اروم روی صندلی نشستم. هی پوست لبمو میجویدم.
از بچگی همینطوری بودم وقتی استرس میگرفتم این لبای بدبختمو
داغون میکردم.
پرهام دستاشو توی هم قفل کردو گفت: نکن دختر، نابودشون کردی.
یه چشم غره رفتمو دست از سره این بدبختا برداشتم.

romangram.com | @romangram_com