#درگیرت_شدم_پارت_108
ای کاش میشد بغلش کنمو بگم که چقدر دلم برای نوازشاش و محبت
کردناش تنگ شده بود.
بغضمو به هرسختی ای بود قورت دادم.
زیاد تغییر نکرده بود فقط موهای پرپشتش جوگندمی شده بودند و چین
و چروکای صورتش نشون میداد که از وقتی ندیدمش چقدر گذشته.سریع نگاهمو از شاهین گرفتم. دیگه حتی دلم نمیخواست اسم دایی
روش باشه.
هومن به من اشاره کردو گفت: اینم از نوشین جان.
بعد به من نگاه کردو گفت: ایشونم جناب شاهین خسروی.
با صدایی که لرزش نامحسوسی داشت بهش دست دادمو گفتم:
خوشبختم.
شاهین هم دستمو فشردو گفت: همچنین. تعریفتو از هومن جان زیاد
شنیدم.
تا خواستم جوابشو بدم یه صدای بم مردونه ای از پشت سر شاهین
اومد.
_حل شد اقای خسروی.
بعد خودش اومد کنار شاهین وایساد.
چشمامو ریز کردم تا بفهمم کیه.شاهین، با همون جذبش گفت: باشه بعدا نتیجشو بهم بگو پسرم.
دنیا دور سرم چرخید.
romangram.com | @romangram_com