#درگیرت_شدم_پارت_1
بعد از سال ها تونستم وارد بان ِد هومن شیری بشم. اون و
همدستاش کارشون قاچاق مواد و در کنارش دزدیدن نابغه های
ایران و فروختن اونا به آمریکایی هاست.
هیچ وقت هیچ ردی از خودشون به جا نمیزارن برای همین
دستگیر کردنشون غیر ممکنه. اما غیر ممکن برای من معنایی
نداره پس برای به دست آوردن مدرک وارد باندشون شدم.
هیچ وقت نمیدونستم زندگی من از وقتی که پا به عمارت هومن
شیری میزارم عوض میشه.تا به خونه رسیدم سریع لباسامو عوض کردمو به اشپزخونه رفتم و با
صدای نسبتا بلندی خوندم: مهناز خره گاوه منه سوارش میشم راه نمیره
لالای لای لالای لای کجایی مهن...
_اهم اهم
با صدای مگسی که اهم اهم میکرد به پشتم نگاه کردم. عه این که
مهناز خره خودمونه اوه اوه اخماشو نگاه چجوری کشیده تو هم. یه
لبخند پهن که 68تا از دندونام معلوم بود بهش زدم.
_خب مهنا خانوم داشتی میخوندی ادامه بده.
ذوق زده گفتم:واقعا بخونم؟
اخماشو بیشتر کشید تو همو گفت:جرئت داری بخون.
romangram.com | @romangram_com