#دردسر_پارت_93

ساعت گوشیم بلند شد اه دیگه حالم از این زنگ بهم میخورد خوابالو از رو تخت بلند شدم تا پامو گذاشتم رو زمین احساس کردم چیزی زیر پامه نگاه کردم دیدم پوست تخمس یه لحظه کل اتاقو انالیز کردم اوه اوه چخبره در همه کشوهام باز بود و از هرکدومشون یه لباس زده بود بیرون رو زمینم که پر پوست تخمه بود .از شرکت برگشتم حتما باید یه دست به اتاق بکشم شتر با بارش گم میشد ....



«رویا»

ای خــدا،ای خـــدا این بچه کی میخواد درس یاد بگیره؟نفس عمیقی کشیدم

-ببین کسری دیگه مثل اون روز به بابات دروغ نمیگما،یبار دیگه توضیح میدم اگه یاد نگیری مجبورت میکنم چهل بار از هرکدوم بنویسی.فهمیدی؟

آروم آروم سرشو تکون میداد،یک لحظه سکوت شد اما از سمت کسری صدای ویز ویز میومد به طرفش خم شدم و یکم گوشمو بهش نزدیک کردم.اِاِاِ این که داره آهنگ گوش میده،دستمو بردم بالا و پس گردنی زدن من همانا و وارد شدن آقای خسروی به اتاق همانا هول کردم و اومدم از جا بلند شم که لیز خوردم افتادم زمین..اوف رویا گند پشت گند بالا میاری سریع بلند شدم و سیخ وایستادم ابروهاش بالا پریده بود و دست کسری رو گردنش بود

انگشتم به سمت کسری گرفتم

-اِ چیزه امم آها پشه بود

کسری-خوب میپروندیش

-نه اخه کسری جان پشه ها خیلی پر روان به حرف گوش نمیدن باید زدشون

سریع تیکه امو گرفت و چشماشو ریز کرد

-کاری داشتید آقای خسروی؟

خسروی-چیزی احتیاج ندارید

-خیر

خسروی-تو چی کسری؟


romangram.com | @romangram_com