#دردسر_پارت_91

اومد سمتم

-چرا از جات بلند شدی؟

-من باید برم .

-خوب شدی میرسونمت . این حال مناسب رفتن به خونه نیس

-چیزیم نیست .

بی حوصله گفت

-خوبه همین یه ربع پیش افتاده بودی

زود دنبال وسایلم گشتم

-مهم اینه الان خوبم

همه وسایلام رو جمع کردم و مانتومو پوشیدم و سریع از در زدم بیرون ..

توی خیابون قدم میزدم که دیدم صدای بوق میاد .

توجهی تکردم

چندبار دیگه هم تکرار شد .اومدم فوش بدم که دیدم عرفانه ..



《نگار》


romangram.com | @romangram_com