#دردسر_پارت_57

-برو تو دیگه

با بی حوصلگی رفتم تو ...

-سلام

سرمو گرفتم بالا ..

چشمامو ازش گرفتمو با بی میلی نشستم رو صندلی .همه اعصاب خرابم رو ریختم تو نگاهم و خیره شدم به اون

نگارم سلام کردو نشست

-خیلی خیلی خوش امدین

نگار:

-ممنونم .

-خب؛ نگار جان میتونم تنها با این خانم صحبت کنم؟

صدای نگار خط کشید روی افکارم

نگار-بله...حتما...باران جان من بیرون منتظرم

خیره شدم به نگار .با التماس نگاهش کردم .نگار نرو لطفا.منو با یه مرد تنها نزار .اما رفت ...

با حرص چشمام رو بستم

صداشو شنیدم که گفت:


romangram.com | @romangram_com