#دردسر_پارت_51

-خب چرا؟میخواید بتکونمتون؟

چشمام گشاد شد گفتم

-بــــــــــله؟؟؟؟

هول شد و گفت :

-خودتون میگید خاکی هستید .نتکونم،؟

خندم گرفته بود

-نخیر .فامیلیم خاکیه

دیدم اوه بلندی کشید و گفت البته ..

داداشش از دور اومد و گفت :

-سهراب با قاتل برادر زادت گرم نگیر

سهراب خندید .یه خنده خیلی شیرین و گفت :

-اوه شما زدید به موتور برادرم ؟

چشمام رو تا حد ممکن گشاد کردم و گفتم :

-بله .ولی فکر کنم من کوبیدم به موتور.




romangram.com | @romangram_com