#دردسر_پارت_43

داریوش-خانوما مقدم ترن

بدون تعارف درو باز کردم که.............



(نگار)



یه روز کاری سخت .همه تنم درد میکرد

اسانسور مشکل پیدا کرده بودو مجبور بودم ‌از پله ها برم پایین .

بعده طی کردن مسیر طولانی از پله ها داشتم اخرین راه پله رو به سمت پایین میومدم که حس کردم چیزی زیر پام شکست .

سرم رو اوردم پایین دیدم اسمارتیزه .

پوفی کردم و دوتا پله اومدم پایین تر دیدم بازم اسمارتیز ریخته

کلافه شدم . اینهمه پول به ن‍ظافتچی میدیم این وضع راه پله اس

دو قدم اومدم پایین حس کردم یه صدایی میاد از پارکینگ.

نزدیک تر شدم یکی با ریتم داشت میخوند

اومدم پایین . برادرای فاتحی بودن .

سهراب همونجور که ریتم گرفته بود میخوند با دهن باز خیره شدم بهش .هنوز متوجه من نشده بودند


romangram.com | @romangram_com