#دردسر_پارت_36
-فردا میریم یه جایی . ساعت دو از شرکت مرخصی میگیرم .اماده باش
باران-حوصله ندارم نگار
سرتقانه لبخندی زدم و گفتم
-به من ربطی نداره .گفتم اماده باش یعنی اماده باش .وگرنه با چادر و دمپایی رو فرشی میبرمت .
میدونست وقتی یه حرفی میزنم یعنی یا باید انجامش بدن یا انجامش میدادم
باران فقط سری تکون دادو از پنجره به بیرون خیره شد
این مشکل باید ریشه کن بشه
در رو باز کردم و خارج شدم و بعده پوشیدن لباسام رفتم دنبال ماشینم .....
این ماجرا باید تموم میشد
(رویا)
وای خدا دیرم شد اولین روز کاریم دیرم شد..ای خدا لعنتت کنه صدرای عوضیو
دستمو برای تاکسی بلند کردم تا ایستاد سریع سوار شدم و ادرس رو دادم..
romangram.com | @romangram_com